کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش: اگر بشناختی خود را به تحقیق هم از عرفان حق یابی تو توفیق. ناصرخسرو. و در این وقت بی سابقۀ حقی به حسن عهد توفیق یافت. (کلیله و دمنه). و نیز اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمۀ این فصل یاد کرده شده است از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشتند.... (کلیله و دمنه). می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم حبّذا روزی کزین توفیق یابم حبّذا. خاقانی. خلاصی ده که روی از خود بتابم به خدمت کردنت توفیق یابم. نظامی. توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد. سعدی. رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود
کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش: اگر بشناختی خود را به تحقیق هم از عرفان حق یابی تو توفیق. ناصرخسرو. و در این وقت بی سابقۀ حقی به حسن عهد توفیق یافت. (کلیله و دمنه). و نیز اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمۀ این فصل یاد کرده شده است از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشتند.... (کلیله و دمنه). می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم حبّذا روزی کزین توفیق یابم حبّذا. خاقانی. خلاصی ده که روی از خود بتابم به خدمت کردنت توفیق یابم. نظامی. توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد. سعدی. رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود
خوب شدن. به شدن. ابلال. بلول. ابتلال. تبلل. استبلال. به شدن از بیماری. صحت یافتن. بهبود یافتن. تندرست شدن. (یادداشت مؤلف). استشفاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اشتفاء. (منتهی الارب). بهبود یافتن (ازمرض). معالجه شدن. (فرهنگ فارسی معین) : دم عیسوی جوی کآسیب جان را ز داروی ترسا شفایی نیابی. خاقانی. که به دعای عابد خواهرشان شفا یافته. (گلستان). آورده اند که در همان هفته شفا یافت. (گلستان)
خوب شدن. بِه ْ شدن. ابلال. بلول. ابتلال. تبلل. استبلال. بِه ْ شدن از بیماری. صحت یافتن. بهبود یافتن. تندرست شدن. (یادداشت مؤلف). استشفاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اشتفاء. (منتهی الارب). بهبود یافتن (ازمرض). معالجه شدن. (فرهنگ فارسی معین) : دم عیسوی جوی کآسیب جان را ز داروی ترسا شفایی نیابی. خاقانی. که به دعای عابد خواهرشان شفا یافته. (گلستان). آورده اند که در همان هفته شفا یافت. (گلستان)